PDF نسخه کامل رمان وارموش از عطیه خلیلی با ژانر عاشقانه،دراماتیک وتینیجری
دسته بندي :
کالاهای دیجیتال »
رمان، شعر و داستان
PDF نسخه کامل رمان وارموش
نویسنده عطیه خلیلی
ژانر رمان: عاشقانه-دراماتیک وتینیجری
تعداد صفحات: 396
خرید آسان رمان وارموش با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان:
ترانه، کسی که تنها بودن را بجای با خانواده بودن ترجیح داد، کسی که تنهایی را با شلوغی طاق زد، سکوت او تنهایی را به آغوش کشید! اما تنها ماندن همیشه انتخابش به دست خودمان نیست، این جریان زندگی ست که در پلکی بر هم زدند مانند دژاوی به یکباره فقط خودت نجات دهنده خودت میشوی، ترانه تنها در حال زندگی روزمره و انرمال خودش را طی میکرد ….
قسمتی از رمان وارموش :
کجای کارم اشتباه بوده که براش طلب بخشش کنم؟ بعد از اینکه خریدار و جا دادم پتو رو روی دوشم انداختم و سیگار به دست وارد بالکن شدم. باز هم اون سیگار داغ رو تو اون هوای سرد لا به لای انگشتام حسشون میکردم. کنار حسم زندگی میکردم… تیک تاک ساعت شده بود. سمباده روانم یه چشمم به بیرون بود. به چشمم به ساعت همیشه تو این تایما میرسید. قهوه ساز رو روشن کردم و همراه با دو تا لیوان قهوه کنار پنجره منتظر بودم. چشم انتظار با گذر ماشین های مشابه تلنگری به مغزم و بدنم میخورد. میکرد با حضور ناگهانی و شتاب زده من چندی در جایش مسیخ زده ایستاد. کمی بعد در همون حال به سمت خونه مامان یولیا رفت که من هم به دنبال او، اما انگار ندید.
نخواست که ببینه وارد خونه مامان یولیا شد و درب هم پشت سرش بست. اینبار نوبت من بود که مسیخ شده در جایم بایستام… جلوی پله های خانهیشان نشستم و قهوه مت رو هم کنارم قرار دادم استقبال گرمی بود بعد از ده روز … دلتنگ شده بودیم دلتنگ یه نفر بهت تبریک میگم مت خیلی زود و قشنگ خودتو جا دادی تو ذهنم میدونی ما چی میگیم تو هر سازی زدی من رقصیدم اما تو حتی نخواستی قبول کنی باورکنی. من نخواستم برای من سنگ روی سنگی بزاری فقط خواستم بهم زمان بدی. قبول نکردی اشکالی نداره شاید نمیخوای که قبول کنی… اما فکر نمیکنم به لیوان قهوه حقمون نباشه؟ میدونستم اون پشت مشتای درب ایستاده گوش میکنه مت هوا سرده برو خونت.
من سرديو تو زندگیم حس کردم. این سرما بهونست حرف اضافه ای نمیزنم قول میدم با اتمام حرفم درب باز شد و لیوان رو برداشت و خودش درست در کنارم نشست. در همون حالت نگاهی بهش انداختم. نگاهی به اون صورت برافروخته به اون پریشونی چیکو دلتنگت شده. مت امروز فهمیدم برای اینکه یهویی از خونه بیرون آمد جلوشو گرفتم وقتی هیجان زده میشه متوجه نیست مت تو چی؟ من چی؟ مت تو متوجه کارات هستی؟ من بهت قول دادم. مت حرف اضافه نزنی نچ اینکه بهت آسیبی نزنم. مت تو آسیب بزنی؟ برای اینکار هنوز خیلی کوچیکی اینقدر عصبیت کردم؟ مت خیلی بیشتر از عصبانیت من کاری نکردم مت دقیقاً منم کاری نکردم.